- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و شهادت امام زین العابدین علیه السلام
سجادی و از سجـده کـن ها برتری تو از هرکه مشتاق عـبـادت سـر تری تو اسلام بی حجت نمی ماند که تشنه است از هرچه عباس است آب آور تری تو داغ عـلی های پـدر خـونـین دلت کرد ای اربن اربا دل! عـلـی اکـبر تری تو در کربلا شـمـشـیر بود و شام طعـنـه در ازدحـام سنگ بـی سنـگـر تری تو روزی عـلی بودی و خیبر را گرفـتی امروز منـبر را مگر حـیـدر تری تو؟ آن خطبه قرآن یا تو بر منبر پیـمبر؟! اقراء به نام سـر که پیـغـمـبر تری تو ابری است بعد از کربلا چشم تو، هر روز با روضه های سیلی و معجر، تری تو
: امتیاز
|
زبانحال امام سجاد علیه السلام قبل از شهادت
باید که از زنـدان غـمهـا پَـر بگـیرم یکبار دیگر روضه را از سر بگیرم وقـتـی گـرفـتـارم خـواهرها چگونه راه فـراری از دل لـشگـر بگـیـرم؟ من که نخ عمامهام حبل المتین است سخت است از عمامه خاکستر بگیرم اصلا تمام سعی من در راه این است گهـواره را از حـرملـه دیگر بگیرم شلاق هی خورده به پهلویم چه بهتر در این میـانـه روضـۀ مـادر بگیرم شـرمنـده از بـابـا شدم بـیـمـار بودم آخـر نشد از قـاتـلش خنجـر بگـیرم با سهل گـفتم نیزه داران را نما دور تا مرهمی بر زخم این پیکر بگیرم بـیـن قــنــوتـم آرزوی مــرگ دارم شاید که مرگ خویش را آخر بگیرم
: امتیاز
|
مرثیه و شهادت امام زین العابدین علیه السلام
همین که داغ رسید عمّه را صدا کردی نشستی و وسـط خـیـمه ها دعـا کردی چـقـدر داغ که در نـیـم روز دیـدی تو چـقـدر عـمر که دائم خـدا خـدا کردی خدا نخواست که در کربلا شهید شوی به جای آن همه جا را تو کربلا کردی حـسین قـاری قـرآن روی نـیزه شد و تو خطبه خواندی و تفسیر آیه ها کردی زلال جـاری گـریه بهـانه می خـواهـد بهانه را چقدر خوب دست و پا کردی زمـان دیـدن لبـخـنـدهـای یـک نـوزاد بـنـا نـبـود به گـریـه، ولـی بـنـا کردی میان کوچه و بازار روضه خوان بودی اساس هیئت ما را خودت به پا کردی تو هم شهید همان سال شصت یک هستی که سالهـا به هـمان روز اقـتـدا کردی
: امتیاز
|
مرثیه و شهادت امام زین العابدین علیه السلام
تو یـادگـار حـسیـنی که کـربـلا دیـدی شـبـیـه عـمّـۀ مظـلـومـه ات بـلا دیدی "سری به نیزه بلند است"را شما دیدی و غـارت حرم و خـیمه گـاه را دیـدی دو چشم گریـۀ تو تا هـمیشه آباد است در این سکوت تو صدها هزار فریاد است بـرای گـریـه ات آقا اشـاره کـافـی بود همین که چشم تو بینَد سه ساله کافی بود گلوی نازک یک شیرخواره کافی بود به آب دادن ذبحـی نـظـاره کـافـی بود تو را به غصّه چهل سال مبـتلا دیدند به لحـظهْ لحظهْ گریز تو کـربلا دیدند اگرچه عصر دهم قسمت تو غم گردید که سایـۀ پـدرت از سـر تو کـم گردید نصیب تو فـقـط آه و غـم و الـم گردید ز بـار غـصۀ یـاران قَـدِ تو خـم گردید اگرچه تبْ نگهت را ز درد، تیره نمود خـدا برای امـامت تو را ذخـیـره نمود دلتْ ز داغِ اسارت غمِ فـراوان داشت دو پلک چشم ترِ تو همیشه باران داشت همیشه خاطرِ تو یادی از شهیدان داشت به سینه روضۀ مکشوف چون هزاران داشت سه شعبه دیدی و تیر و گلوی اصغر را تو تیغ دیدی و خنجر به روی حنجر را به نوک نی سرِ خورشید ماه قافله بود و پاره پاره دلت از جفای حـرمله بود به دست و پای تو دراین مسیر سلسله بود غمی که کُشته تو را شام بود و هلهله بود شهـادت ارث شما بود و اعـتـبار شما به ظـلمْ سوی اسارت کـشید کـار شما چه رفت بر دل غمدیده ات به دفن پدر درون قـبر زدی ناله ای ز سوز جگـر سری نمانده کنی رو به سوی قبله دگر رواست خون بشود جاری از غمت ز بصر به دفن شاه شهـیدان کـفـن نبود آنروز به زیر آن همه نیـزه بدن نبود آنـروز
: امتیاز
|
زبانحال امام سجاد علیه السلام در هنگام شهادت
از گـلـستان لاله های پــرپــرم آید به یـاد از نیـسـتـان داغ های خــاطـرم آید به یاد با دل خود هر زمانی را که خلوت میکنم در اسارت زآن چه آمد بر سرم آید به یاد سال ها از ماجرای کربلا بگـذشت و باز هر نظر آن صحنۀ حـزن آورم آید به یاد هرکجا آب است آتش می زند بر جان من چون نــوای آب آب خــواهــرم آید به یاد هر جــوانی را که می بـیـنم به یاد کربلا گاهی از قــاسم گهی از اکبــرم آید به یاد چون که بینم شیرخواری در کنار مادرش از رباب و گـریه های اصغـرم آید به یاد میشوم از آتش شرم و محن چون شمع آب چون ز حال عـمّـۀ غـم پرورم آید به یاد من که برجسم پدر از بــوریـا کردم کفن روز و شب زان جسم ازجان بهترم آید به یاد چون که بینم کودکی سرگرم بازی با گلی سرگذشت خـواهــر کوچکتــرم آید به یاد از هجوم درد و غم در آن سفر داغی هنوز از نظــر نا رفـتـه داغ دیـگــرم آید به یاد
: امتیاز
|
شهادت امام سجاد علیه السلام
آقا چه شد که روی تو در آفتاب سوخت؟ هر وقت خورد بر لب خشک تو آب سوخت آقا چه شد که خـیـمه ات آتش گرفته بود؟ دلهای اهل بیت؛ همه با اضطراب سوخت رجــاله ها به صورتــتـان سنگ می زدند از طعنه های شهر دلت بی حساب سوخت بر روی زخــم گــردن تو مــرهـمی نبود وقتی که از حـرارت سرب مذاب سوخت دیدی چگونه چوب به لبهای عشق خورد؟ دیدی چگونه از غم این سر رباب سوخت؟ یـعـقـوب دل شکسته چـهــل سال آزگــار چشمت به یاد روضه بزم شراب سوخت گفتم رباب و روز و شبم رنگ غم گرفت "بس کـن ربــاب"عـمـۀ سادات دم گرفت
: امتیاز
|
زبانحال امام سجاد علیه السلام در هنگام شهادت
در ازل بود كه خون از جگرم كام گرفت بــارش ابــر ز چـشـم تــرم الهــام گرفت آه از نــاحــیــۀ حــنـجــر من پــیــدا شــد نــوح از نــوحۀ من بود چنین نـام گرفت روزگاری است فقط خواب و خوراكم گریه است ســر و ســامــان مرا بــازی ایــام گرفت سی چهل سال دلم سوخت؛دلم سوخت؛ولی خبــر حــرمــلـه آمد كــمــی آرام گـرفت كربلا؛عمۀ من گفت؛ فـقـط زیبـایی است دل ما بـیـشـتـر از غــائـلــۀ شــام گـرفت آی مــردم بـنـویـسـیـد به تــاریخ دمـشـق زهر...نه، جان مرا سنگ لب بام گرفت پشت دروازۀ ســاعــات مــرا دار زدنــد و یهودی به ســرم چــوبۀ اعــدام گـرفت چشمش افتاد به ما پیر زنی، از حرصش كاروان را وسط كـوچه به دشنــام گرفت گوشـواره، زر و خـلخال، لباس، انگشتر هركسی سهمیه ای زین همه اقلام گرفت چشم نامحرم و اظهار كنیزی كه گـذشت كار با ظرف می و چوب، سرانجام گرفت خیزران خواست بگیرد جلوی قــرآن را قیـصـر روم ولی مـسـلك اســلام گـرفت
: امتیاز
|
شهادت زین العابدین امام سجاد علیهالسلام
هر صبح و ظهر و شام و سحر گریه میکنی همراه اشک و سـوز جگــر گریه میکنی ســجــاد خـــانــواده ای و وقــت نــافــلــه بــر آخــریــن نـمــاز پــدر گــریه میکنی از داغ آن سفر که تو را پـیـر کرده است وقتی که می روی به سفــر گــریه میکنی حــق داری ای امــام جــوانــم بــه دیــدن شمشیر و تیغ و تیر و تـبـر گـریه میکنی بر پــاره پــاره پـیـکــر پـیـغـمـبـر حسیـن بر گــریه پای نـعـش پــسر گــریه میکنی گاهی به سوی مشک و علم خیره میـشوی با یــاد زخــم های قـمــر گــریه میـکــنی وقتی که میــرسی به کنــار شــریـعـه ای بر سر عبا و دست به کـمـر گریه میکنی بـا دیــدن ســواره نـظـام هـای لـشگــری با دیــدن عـمـود و سپــر گــریــه میکـنی لالایـیِ ...ربــاب، امــانـت بــریــده است با یاد حلق و تیــر سه پــر گــریه میکنی "وقت غروب، عمه..."علیکن بالفرار..." با "آتش" و "خیام" و "خطر" گریه میکنی در کربلا چه دیده ای آخر که روضه خوان تا میرسد به "سیـنه" و "سر" گریه میکنی اینطور که پیش میروی از دست میروی آقای من بس است چـقـدر گریه میکنی؟؟
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام سجاد علیه السلام
غم و اندوه و مصیبت همه جا یارش بود روز پیوسته ز محنت به شب تارش بود كــربــلا از نظــرش دور نـمـى شد آنى یــاد آن فـاجـعـه دائـم پــى آزارش بــود پیش رویش سر پرخون پدر بر سـر نـى پا به پا همسفرش بود و جلــودارش بود آن شـنـیـدم كه پـس از واقـعـۀ كــربـبـلا بیشتر گــریـه به یـاد شـهـدا كــارش بود آب مى دیــد به یــاد لـب عـطـشـان پــدر اشكش از دیده سرازیر به رخسارش بود گــریـۀ كـودك بى شیــر به یــاد اصـغــر شــرر خــرمن جان و دل افـكــارش بود پیش چشمش همه سیراب شدند از دم تیغ چــرخ با آل پـیـمـبـر سـر پیـكـارش بود شرح مظلومى هفتاد دو غـلطیـده بخـون روشن از چشمه چشمان گهـربارش بود زیـنـب آن رهـسپــر راه بــرادر تا شـام در اسارت همه جا مونس و غمخوارش بود خـطـبـۀ سیـد سجــاد كه در مسجـد شـام گـشت ایــراد نمــایــان هـم آثــارش بـود پــرده از آن همه بـیداد و جنایت بگرفت آنكه گـفتار خــدا منطق و گـفـتـارش بود عــاقبت فـتـنـۀ بدخــواه ز انـدازه گذشت آنچه را كرد همان فطرت كـردارش بود كرد مـسـمـوم تورا دشمن جـان تو ولـید چون براتى كه زغـم دیده خونبارش بود
: امتیاز
|
زبانحال امام سجاد علیه السلام در هنگام شهادت
گرچه دلخونم و حـالم ز دلــم زار ترست ولی از پیکر من چـشم تو بیمــار ترست درد و غم با من و دل هست وفادار، اما با تن من غـل و زنجـیـر وفــادار ترست مهر بی مهر شده با من و می تابد سخت آسمان، سخت ز بیمار تو تب دار ترست گرچه دشــوار بود رأس تو دیدن بر نی دیدن قاتل خون خوار تو دشــوار ترست آیـــۀ کــهــف، ســزاوار لـب پــاک بــود ولی از پـاک؛ لـبــان تو ســزاوار ترست همـه هـسـتـنـد فــداکــار در این راه امــا از میــان اســرا عــمّــه فــداکــار ترست لاله ای نیست در این دشت که بی داغ بود ولی از چهر تو این داغ پـدیـدار ترست
: امتیاز
|
مدح و شهادت زین العابدین امام سجاد علیهالسلام
ای جـان گــرفته با نفست پیکر دعــا وی آسمـان چشم تو را اخــتــر دعــا ذکر مقدّس سحــرت آیــههـای عـشق دُرّ ســرشک نیمه شبت گــوهـر دعا قــلّاده مـحـبّــت تو، طــوق بنــدگــی سجّــادۀ عبــادت تــو، سـنـگــر دعــا دریک شبت شکفته هزارآسمان نـیاز وزیک دمت گـشوده هـزاران درِدعا ای دوّمین علّـی و چـهارم امــام دیـن بغضت تمام کفر و ولایت تمــام دیـن ای رشـتۀ ولای تو حبل المتین عشق تسبیـح شامگاه تو صبح آفـرین عشق گفتارجـانفزای توعـیـن الحیــوةجــان لبهای روحبخش توروح الامین عشق سر سـبزکرده نـخــل بلند وصــال را خون حسین واشک تودرسرزمین عشق عشق شماست دین من وخواهم ازخدا روزی هـزار بار بمیرم به دین عشق بی مهر تو نبــود و نـــباشد ســعادتی از هیــچ کــس خــدا نـپــذیرد عبادتی بی مهر تو ریاض نیایـش ثمر نداشت نخل بلند طاعت جزء شعله،برنداشت با نالههای گـرم تـو گر هـم نفس نبود بوی خدا، نسـیم لطیـف سـحر نداشت بر پیکرشریف تو پیچــید خویــش را زنجیرعشق جائی از این خوبتر نداشت هفده ستاره شـمس ولایت به نیزه داشت مثل تو پای نیزه خود یک قمر نداشت دیدند،در توای به نبی نور هر دوعین روح علی، روان حسن،غیرت حسین ای در بلا سکوت تو بر لـب پیام صبر ایّـوب را ز روز نخـستـین امــام صبر جز مصطفی که صبر تومیراث شخص اوست از انبــــیا بلــند تـری در مــقام صـبر هــم ســیــنۀ مـقـدس تــو کـعـبۀ رضا -هم قلب داغدار تو بیــتالحـرام صبر بر پـای تـو ز صـبح ازل سجدۀ رضا دردست تواست تـا ابـدّیت زمـام صبر صبــر تو گــر نبـود ز قرآن اثر نبود طوبـای آرزوی نــبــی را ثمــر نبود گــــردون اسـیــر زمزمۀ عاشقانهات مرغ سحر خمـوش به شوق ترانهات زینت گرفت از تو عبادت که در نماز زین العـباد خــوانده خــدای یگانهات سرتاسر صحیفه که قرآن دیگر است شیرین عبارتی است ز ذکر شبانهات عـنقای قاف قربی و در خـاک بندگی آغــوش کبــریاســت بلنــد آشیــانهات خلق زمین چگـونه شــناسد مـقام تـو؟ بــاریده آســمان بــه دعــای غلام تو معراج، شــام و نـاقۀ عریان بُراق تو زنجیر حلــقه حلــقه پـر از اشتیاق تو تفسیر فتح بود که بر خاک می نوشت خونی که میچکید ز کتف و ز ساق تو شب هــای شـام با همۀ درد و رنجها صبــح وصــال بود نــه شام فراق تو ایثار واستقامت وحلم و رضا و صبر آرند سـجــده بر حــرم بــیرواق تــو مــولای ســاجدین و امــام المجاهدین جان جهان فدای تو یـا زیــن العابدین آنجــا کـه زخـم بر دل فولاد میزدند بــر جــان داد؛ آتــش بـیـداد مــیزدند آهــت درون سیـنه نهان بود و دمبدم زنجـیرها به زخــم تو فـریـاد میزدند آن سنگها که برسرت از بام ریختند ازسوزدل به بیکسیات، داد میزدند از شعـلههــای نالــۀ طفــلان داغــدار بر آتــش درون دلــت بــاد مــیزدنـد بهــر تــو اولــیای خدا خون گریستند بر نیزهها ســر شــهدا خـون گریستند امّت چه خوب شخص تورا احترام کرد خاکســترت نثــار ز بـالای بــام کـرد این غـم کجا برم که گویم؛ در زمیـن عرش خدا به گوشۀ ویـران مقام کرد در کــربلا و کــوفه و شــام بـلا فقط منهال بر تو پشت خـرابـه سـلام کرد ممکن نبودظلم ازاین بیش وخصم را امّت، به اهل بیت، ستم را تمــام کرد بودند پیــش چشــم تو بر ناقهها سوار آل رســول مثــل اســیــران زنـگــبار بــا آنــکه زنــده آمــدی از آن دیارها داند خدا که خصم تـو را کشت بارها نفرین به مردمی که به بازار شهر شام تهمت زدنـد از همه ســو رهگذارها مشــعل بــدســت آمــده بودند پــیشباز ســوی تــو بــا ســر شـهدا نیزهدارها در محــفل عــزای شــما بود نیلگون چــون جــامه ســیاه رخ گــلعــذارهـا گیرم سیه کند همۀ صـفـحـه ها؛ غمت وصف غمت نگنجد، در نظم میثمـت
: امتیاز
|
شهادت امام سجاد علیه السلام
داغـی نـشـانده بر جگــرت، یـاد کربلا خون می رود ز چشـم ترت، یاد کـربلا زینب سکینه گریه و طفـل ربـاب و آب مــی آورنــد در نــظــرت، یاد کــربلا با زخــمی از تـسلَیِ زنجـیــرِ سـلـسلـه مانده به روی بــال و پرت، یاد کربلا با خطبه های بی بدلت زنــده کرده ای در لحظه لحــظـۀ سفــرت، یاد کـربلا ازقتل صبرروضه بخوان ای امام صبر با ســوزِ آه شــعـله ورت، یــاد کــربلا از سجده های لشکر شمشیر و نیزه ها از خـنجر و ســر پــدرت، یــاد کــربلا ازلحظه ای که غارت خیمه شروع شد آتش گــرفت دور و بــرت، یــاد کربلا تاصبح حشرضامن این دین وپرچم است یــاد محــرم و صــفرت، یــاد کــربــلا این جلوه های اشکِ عزادرصحیفه است یــاد خــدا، شــب و سحـرت، یاد کربلا
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام سجاد علیه السلام
ای تــمـام آفـریـنـش تـشـنـۀ اشــک شـبت وی خدا و خلق او مشتاق یــارب یــاربت ای مسیحای دعا در هـر نفس، لعــل لبت سینههای سوخته یک شعله از تاب و تبت باب حاجت؛ باب رحمت؛ باب ایمان؛ باب دین قـطب عـرفـان، سیّـدسـجّـاد، زینالـعـابــدیـن ای مزاربیچراغت نور چشم و چشم نور ای منـاجــات شــبـت آل مـحمّـد را زبـور سجدهگاهت درعبادت طورنورو نورطور چشم ظلمت از تو و روی منیرت دور دور حـاجـت خلـــق جهـان در آستانــت ریخته وحی سـاعد در سماوات از دهانت ریخته آفــتابـا مـــاهتاب از جـلــوۀ رویــت خجل طوبی ازقد؛جنت ازرخ،لاله ازبویت خجل پادشاهـان از گــدایـانِ ســرِ کــویت خجل حلقههای سلسله از دست و بازویـت خجل نیست تنها دوستان را دست بـر دامـان تو دشمنان را هم طمع بر لطف وبراحسان تو با دو دست بستۀ خود فتح خیـــبر میکنی شام رادرچشم دشمن،صبح محشرمـیکنی دست تقـدیر تـو دســت اقـتدار حیدر است بلکه هر انگشت تویک ذوالفقارحیدراست کــربـلا و کــوفـه و شـــام بـلا رام تو بود دشــمن بــیدادگر را وحشت از نام تو بود تــو میان ســلسله نه، خصم در دام تو بود فتــح آل مصــطفی از خـطبـۀ شـام تو بود چارده قرن است مسجد میکشد از دل خروش میرسد بانگ انا ابن مکهات دائم بـه گوش سرگذشتت شعلهای دردل شد وازسرگذشت شام شوم از کربلا بهر توسنگینترگذشت کس نــمیداند چـهها بر آل پیغمبر گذشت ناقۀ عریانت از هر کوچه و معبر گذشت شامیان از کینه و طغــیان شـرار انگیختند از فـراز بـامهــا آتــش بـــه فرقت ریختند ای ز چشم شیعه جاری خون ساق پای تو آفتـاب فـاطــمه خـاکســتر و ســیمـای تــو تو چراغ عرشی و ویـرانــه شد مأوای تو خـاک ویرانـه کجا و صورت زیبای تو؟! بود در ویرانه بـر رأس پــدر، چـشـم ترت همچو بسمل بال زد در پیش چشمت خواهرت تو همای وحی بودی و پـرت را سـوخـتند لحظه لحظه سینـۀ پـر آذرت را ســوخـتند نخل ایمان بودی و برگ وبرت راسوختند آخر از زهر ستــم پـا تا سرت را سوختند گرچه دیدی صدْمه و آزار ومـحنت آن همه قـــاتلت داغ پـدر بـود ای عـزیــز فــاطـمه سالها بگذشت وبودی هیجده داغت به دل سوختی یک عمرهمچون شمع سوزان متصل سینهات چون خیمههای سوخته شدمشتعل ای به وقت سجده خاک ازاشک چشمان تو گل بر تـومـیگریم که برگلهای پرپرسوختی هر کجا دیـدی جوان از داغ اکبر سوختی بـــاغبانی گــر به بــاغ لالهاش میداد آب تو بـه یاد کام عطشــان پـدر رفتی ز تاب گریه میکردی به یاد طفل معصوم رباب بر لب خشک علیاکبر دلـت میشد کباب میبریـدی گوسفندی را اگــر قــصاب سر یاد میکردی ز تیــغ شــمـر و حلقــوم پدر کاش میشد قبر پاکــت را بـگیرم در بغل همچو نور ماه، خاکت را بگــیرم در بغل سـاق پـــای دردناکــت را بگیـرم در بغل زخم قلب چاک چاکت را بگیــرم در بغل کاش میشدشیعه برگرد مزارت میگریست روز و شب پیوسته میثم درکنارت میگریست
: امتیاز
|
زبانحال امام سجاد علیه السلام در هنگام شهادت
من آن گلم که خفته به خون باغبان من نه گل نـه غنچه مانده به باغ خزان من مرغ بهشت وحیام و از جور روزگار ویــرانــههــای شــام شـــده آشــیان من هــفـــتـاد داغ دارم و در ســوز آفــتاب هجـــده ســر بریــده بــود ســایـبـان من زنهای شام خنده به ناموس مـن زدنــد ایــن بــود احــترام مــن و خــاندان من زنــجیرهــا به زخـــم تن من گریـســتند دشمن نکرد رحم به اشــک روان مــن شــام بــلا و طــشت طلا و سـر حسین گـــردید قـــاتل پـــدرم مــیـزبــان مـــن من اشک ریختم زبصراوشراب ریخت بـــا آن کــه بــود آیـۀ کوثر به شأن من من ناله میزدم ز دل او چوب خیزران من تن به مرگ دادم اوسوخت جان من «مـــیثم» خدا جزات دهد درعـزای ما کز نظــم تــو عیـان شده سوز نهان من
: امتیاز
|
شهادت امام سجاد علیه السلام
بعد از آن واقـعـۀ سرخ، بلا سهـم تو شد پیکر ســوختــۀ کرب و بلا سهــم تو شد بعد از آن واقعه هفتاد و دو آیینه شکست نـاگـهــان داغ دل آیــنـه ها سهــم تو شــد بعد از آن واقعه آشوب قـیامت برخاست بر سر نیزه سر خــون خــدا سهم تو شد بعد از آن واقعه خون جوش زد از چشمانت خـطـبـۀ اشک برای شهــدا سهــم تو شد بعد از آن واقعه در هرولۀ آتش و خـون در شب خوف و خطر خطبۀ «لا» سهم تو شد بعد از آن واقـعه در فصل شبیخون ستـم خوردن زخم ز شمشیر جـفـا سهم تو شد خیمۀ نور تو در فـتـنـۀ شب سوخت ولی کس نپرسید که این ظلم چرا سهم تو شد بعد از آن واقعه، ای زینت سجادۀ عشق از دلت آینه جــوشیـد، دعــا سهــم تو شد بعد از آن واقعه، ای کاش که می مردم من مصلحت نیست بگویم، که چه ها سهم تو شد بعد از آن واقعۀ سرخ، حقـیـقت گل کرد کربلا در تو درخـشـیـد، خدا سهم تو شـد
: امتیاز
|
شهادت زین العابدین امام سجاد علیهالسلام
مرهم به زخم دل جز اشک روان نداشت بودش هـزار درد و تـوانِ بـیـان نداشت دانـی چــرا ز آل پـیـمـبـر کـشـیـد دست نقشی دگـر به کـار سـتم آسـمـان نداشت تنها زمین نداشت به سر دست از فـلک پایی به عـزم پیشنهـادن، زمـان نداشت یکسر به خاک ریخت گل و غنچه، شاخ و برگ آمد ولی ز بـاغ نـصـیـبی خـزان نداشت دانی به کـربلا ز چه او را عـدو نکشت تا کوفه زنـده مانـدن او را گمان نداشت از تب زبس که ضعف بر او چیره گشته بود میخواست بگذرد ز سر جان، توان نداشت یک آسمان ستاره به ماه رخش ز اشک میرفت، یک ستاره به هفت آسمان نداشت در تـرکش دلـش که دو صد تـیر آه بود میبرد و غیـر قامت زینب کمان نداشت
: امتیاز
|
زبانحال امام سجاد علیه السلام در هنگام شهادت
لالۀ سـرخ شهـادت تن تب دار من است چشمۀ فیض خدا چشم گهر بار من است حــافــظ خــون پــیـام شــهــدای ره دیـن لب گویای من و دیـدۀ خونبــار من است داغ یک دشت شهید و غم یک دشت اسیر این همه بار گران بر تن بیمار من است پای در سلسله و دست به دامــان وصال دشمن از بی خردی در پی آزار من است دشمنم بسته به زنجیر ولی غـافـل از آن که بر انـداختــن ریشه او کـار من است تا بر انــدازی بنــیـاد ستــم می جـنـگــم اشک من منطق من حربۀ پیکار من است پــرچــم نهضت خـونیـن شهـیــدان خــدا گرچه بر دوش من و عمّۀ افکار من است صبر را بین که در این مرحله از وادی عشق سخت بیمارم و او باز پـرستار من است آنکـه در کــربــبــلا بــود انــیـس پــدرم در ره شام بلا مونس و غمخوار من است در کــنــار شــهـدا جان مرا بــاز خــرید عــمّــه ام بعد خــداونـد نگهدار من است خواهر کوچک من همچو گـلی پرپر شد اشک طفلان زغمش شمع شب تار من است از غم اصغـر و اکبر جگــرم می سـوزد آه از این غم که خداوند خبر دار من است در ره آل رسـول عــمـر مــؤیـد طی شد شــاهد زنــده من دفتــر اشعـار من است
: امتیاز
|
شهادت زین العابدین امام سجاد علیهالسلام
دل ســودا زده ام نــالــه و فـریـاد کـنـد هـر زمـان یــاد غــم سیـد سـجـاد کـنـد بى گمان اشک به رخساره بریزد از چشم هـر که یـادى ز گـرفـتارى آن راد کند بود در تاب تب و بسته به زنجیر ستم آن که خـلـقـى ز کـرم از الــم آزاد کند به جز از شمر ستمگـر نشنـیدم دگـرى با تـن خـستـه کسى این همه بـیـداد کند تن تب دار و اسیرى و غم کوفه و شام واى اگر شِکـوه این قـوم بر اجـداد کند خون ببارد ز غم مرگ پدر در همه عمر چون که از واقـعه کـرب و بلا یاد کند غیر زینب که بُد آن قافله را قـافله دار کس نبودى که بر آن غمزده امداد کند نـتـوان مـاتـم سجـاد نـوشـتن "خـسرو" دل اگـر سنـگ بود نـالـه و فـریـاد کند
: امتیاز
|
زبانحال امام سجاد علیه السلام در هنگام شهادت
این زهـر، دردی از تب دردم دوا نکرد هیچ عقده ای از این گلوی بسته وا نکرد آنـچــه که آرزوی من آن بــود آن نــشد ســی ســال دیــر آمد و فکــر مرا نکرد طوفان گرفت و دار و ندارم به باد رفت روزی که غم وزید و به ما جز جفا نکرد غم های من ز عصر مصیبت شروع شد وقتی که دشمن آمد و رحمی به ما نکرد عمه رسید و گـفـتـم "علیکـن باالــفرار" یعــنی کــســی ز آل پـیـمـبر حیــا نکرد از کــربلا به کوفه و از کوفه تا به شام دشمن ز بی حیــایی و ظلــمی ابا نکرد اما میــان این همه رنــج و غــم و بــلا جــایــی تــلافــی ستــم "شــام" را نکرد در بین کــوچه های یهــودی نشین شهر ما را کسی به اسم مسلمــان صـدا نکرد دیــدم مـیــان بــزم شــراب حـرامــیــان چــوبـی که دو لب پــدرم را رهـا نکرد عمــری به یاد این همه غم سـوختم ولی این زهـر، دردی از تـب دردم دوا نکرد
: امتیاز
|
زبانحال امام سجاد علیه السلام در هنگام شهادت
با غـل جـامـعـه در هم بـفـشـارید تـنـم را هـدف سنگ نمـائـید ز هـر سـو بـدنـم را میتوان پوست برید از تن رنجور من امّا نتـوان دوخت ز گـفـتـار حـقـایـق دهنم را لالـۀ گــلبـن مـولای جــوانـان بــهــشـتــم خاک ویـرانهسرا کرده خـزان یـاسمنم را راز مظلومیم آن روز شود بر همه ظاهر که پس از مرگ برآرند ز تن پیـرهنم را هـدفـم نـشـر پـیـام پــدرم بـود در ایـن ره که عدو کرد هدف دست و سر و پا و تنم را به همه خلـق بگـوئید که با پیکـر عـریان بــوریـائی کـفـن آمـد پــدر بـی کـفـنـم را نظم میثم همه جوئید و به هر بیت بخوانید قِصّۀ غُـصّه و انـدوه و ملال و محنـم را
: امتیاز
|
زبانحال امام سجاد علیه السلام در هنگام شهادت
منكه عمری در تب و تاب مرارت سوختم چون شب شام غریبان در حرارت سوختم بعد بابای غریب و بی كس و مظلوم خود مثل عمه زیر زنجــیــر اســارت سوخـتم از حرم تا قتلگه با كـعـب نی كردم عبور اولیــن زائر منـم كز این زیــارت سوختم سوخـتـم بابا چو بر نعشت نگــاهی دوختم بر شكـاف زخـم های بی شمــارت سوختم جسم خونینت که دیدم جان به لب گشتم دمی بر تن بی سر و جسم بی مــزارت سوختم از همان روزی كه میكردی سفارش عمّه را تا كنون بر خواهر شب زنده دارت سوختم نعش ها دیدم به صحرا رأس ها دیدم به نی هم به هـفـتاد دو و هجــده بهــارت سوختم گاه دیدم غارت خلخال و گــاهی گـوشوار گــاه بهر دختــر بی گــوشــوارت سوختم سِیلِ سیلی در اسیری سهم اهل البـیت شد بــارها از دست های با مهــارت ســوختم حربۀ كوفی هجوم و قتل و غارت بود و بس از هجــوم بی حیـا هنگام غــارت سوختم مجــلس ابن زیــاد و مجلس شــومِ یــزیــد كرد بر ناموس حق دشمن اشارت سوختم خویش را پیروز میدانست و ما را در شكست پیش بیگانه ز كــذب این بشــارت سوختم عمه ام را خارجی خواندند و خود را اهل دین در میان دشمنــان در آن امــارت سـوختم تا دم مرگم برایت گریه كردم صبح و شام نهضتی كــردم به پا حالا كنــارت سوختم
: امتیاز
|